ترنمترنم، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

من یک نی نی هستم.

از ترنم بدانید!!!!

1390/3/11 10:53
342 بازدید
اشتراک گذاری

نی نی ما درساعت  نه و سی و پنج دقیقه صبح در روز بیست و سوم ماه گرم مرداد سال هزارو سیصد و هشتاد و نه در بیمارستان نیمه شعبان به کمک دکتر همایون روز از یه جای تاریک و نمور اومدش بیرون اولش که مامان بزرگش دیدش گفت مثله نوزادی مامانشه (مامان مهرانه) اما ساعاتی نگذشت که بعد از از بین رفتن آب میان بافتی نوزادی, کپی برابر اصل باباییش شد. موقع تولد نی نی ما 3 کیلو 820 گرم بود که تو سه روزگی 3 کیلو 600 گرم و قدشم 51 سانسی متر بودش. پرستارها می گفتن نی نی ما وقتی اومد بیرون خیلی تمیز بود. موقعی که من (خاله مهسا) دیدمش لالا کرده بود.

نی نی ما بعد از پی پی کردن تو بیمارستان و چک آپ کلی و خوردن واکسن هاش مرخص شدش و یک راست اومد خونه بابا بزرگ منصورش. نی نی از اول تا آخر این سفر انتقالی لالا بود و وقتی بیدار شد دید تویه خونه هستش. ترنم از یک روزگی می خندید خصوصا" توی خواب!! نی نی ما همش می خورد و پی پی می کرد و می خوابید البت فقط روزها اما شبها آقا پلیسه می خوابید اونوقت ما بیدار بودیم. و ما نوبتی باید روی شکم نگهش می داشتیم و راش می بردیم تا دلش خوب شه و بعد لالا می کرد اونم زمانی که خواب از سرمون می پرید و بدین سان شب زنده داری تا چند وقتی که خونه ما بود شده بود کارمون. ولی روزا تا وقتی هام هام می خورد عین کسایی که مواد بهشون رسیده می شد و می خوابید. تو سه روزگی بردیمش دکتر و اسه زردیش که دکتر گفت خیلی کمه و فقط تا 10 روزگی باید مراقبش باشید و خدا رو شکر بعد از 10 روز هم همه چیز خوب بود. نی نی ما اولین پرونده زندگیشو توی مطب دکترش تشکیل داد.

نی نی ما از همون روزای اول از خودش صدا در می آورد که مایه تعجب همه می شد. چشم نخوره ایشاالله.

تو 5 روزگی نی نی رو بردیمش بهداشت مرکزی واسه شنوایی سنجی که خدارو شکر مشکلی نداشت وبعد رفتیم واسه تسته غده تیرویید که اونم خدا رو شکر بدون مشکل بود.

نی نی همین طور رشد کرد و هی واکسن زد وما هی بهش استامینوفن نی نی ها با طعم توت فرنگی دادیم تا یه موقع تب نکنه. اولین واکسن خوب بود ولی دومی بابای ما رو در آورد چون آی کیوش زیاد شده بود و استامینوفنو نمی خورد.یا دهنشو فشار می داد به هم که یعنی من دارو نمی خوام  اما ما به هر زورو زاری بود حداقل 4 الی 5 قطره ته حلقش می ریختیم اما از اونجایی که همشو نمی خورد یه کمی تب کرد ولی تا 24 ساعت بعد خوب شدش.

نی نی ما 3 ماه نیم روزش بود که تلاش برای غلت زدنش شروع شد و همراه با تلاش غرغر می کرد که چرا نمی تونه غلت بزنه ولی در عرض یک هفته عین غلتک غلت می زد و هرهر می خندید. و وقتی به پشتش می کردیم الا و بلا باید غلت می زد. الانم روی شکمش لالا می کنه. ترنم  تو 5 ماهو چند روزگی می تونست بشینه اما گه گداری که خیلی زیاد می نشست خسته می شد و خودشو می انداخت پایین و ما باید خیلی مراقب می بودیم.

هنوز 6 ماهش تموم نشده بود که ما غذای کمکیشو کم کم شروع کردیم  و ترنم هم از خدا خواسته تند تند دهنشو باز می کرد تا یه چیزی بزاریم تو دهنش اولین بار فرنی رو تو خونه بابا بزرگ منصور خورد و خوشش اومد!!!

نی نی ما همین طور هی بزرگ شد هی رشد کرد تا الان که 9 ماه و اندی روزشه با کمک وایمیسه و کمی هم دور چیزی که بهش تکیه داده می چرخه با روروکشم هر جا که دلش بخواد سرک می کشه و هر چیزی رو که بخواد می گیره.

با این که فسقلیه اما یه زوری داره که تا یه چیزی رو می خواد و نشون می ده یا می گه منو بغل کنید و ببرید ددر بدون درنگ باید انجام بشه. چند بار سعی کردیم در برابر فرمانهاش مقاومت کنیم اما نشدش چون یا جیغ می کشه و گریه می کنه یا اینکه غیافه مظلوم به خودش می گیره که بیشتر راه دوم رو انجام می ده چون همیشه کار سازه. قدرته خدارو شکر که به این زیر 1 متری چه سیاست  و عقلی داده که به هر چی بخواد می رسه. اولین نوه و دخمل بودنش خیلی روی این قضیه تاثیر گذاشته و الان ما غلام حلقه به گوششیم و کل بنزینامونم واسه ددر رفتن خانوم خانوما مصرف می شه. و اگه یه روز نبینیمش افسردگی مزمن می گیریم.

                                                                         تفعلی به خاطرات نی نی ترنمه و خانواده محترم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)